Fix me| Part 60(?)
؟؟: خانم همین الان خارج شدند...
پسرک، وارد اون سوپرمارکت شبانه روزی شد، تصمیم گرفت حالا که تا اونجا رفته ی دوکبوکی بخره و همونجا گرمش کنه و بخوره.
پونزده دقیقه هنوز نشده بود که صدای کفش پاشنه بلندی که از پشتش میومد، حواس اون رو از غذاش و فیلمی که تو گوشیش درحال پِلی شدن بود، پرت کرد. سرش رو چرخوند تا ببینه دیگه کی بجز خودش اون موقع ی صبح پا میشه میاد سوپر مارکت؟ ولی اون فرد کسی که انتظارش رو داشت نبود...
+ازم چی میخوای؟ خودش ولم کرد حالا شما اومدید دنبالم؟ وای.. لطفا ولم کنید و بزارید ی زندگیِ ساده داشته باشم، میشه؟!
زن، نوشیدنی ای که برای خودش خریده بود رو با در بازکن باز کرد. نگاهی ریز به سرتا پای پسرک انداخت. پسر دست به سینه شد و با اخمی دوباره اعتراض کرد.
+چیه؟ عاا نکنه الان کَرَم شدید؟ وای یادم نبود، حتما اینم تقصیر منه! ها؟
زن، قبل حرف زدن با زبونش لب هاش رو تر کرد: واقعا فکر کردی میزارم با احساسات دختر من بازی کنی؟ فکر نکن حالا پسر خیلی همه چیز تمومی هستی که تا اینجا اومدم دنبالت، نه. فقط برای خوشحالی دخترم اینجام. اینکار، قراره دختر من رو، یعنی دختر من! لی سوجین رو، افسرده کنه! من واقعا نمیخوام دخترم بشینه تو اتاقش و واسه ی پسری که هیچی نداره تا خودِ صبح گریه کنه، پس خودت با زبون خوش باهام بیا... وگرنه مجبور میشم ک...
پسر ابرویی بالا انداخت و حرف زن رو قبل تموم شدنش، قطع کرد.
+ها؟ این چرت و پرت هایی که میگید اصلا معنی نداره! ما حتی باهم نبودیم، ما فقط به عنوان دوست قرار میزاشتیم. بعدش هم اگه انقدر تاکید دارید که من "هیچی ندارم" چرا باید اونوقت دخترتون سرِ من افسرده شه؟ اگه واقعا طرز فکرتون این بود سعی میکردید دخترتون رو راضی کنید نه من رو، الان هم با اجازه خیلی دیروقته، من میرم خونه.
پسر، با نیشخندی که انگار از جونگکوک به عادت بُرده بود، آخرین حرف هاش رو زد و پاشد تا بره، اما زن با نگه داشتن بازوش، مانعش شد.
:مراقب باش، تو نمیدونی داری با چه زن خطرناکی صحبت میکنی. فکر میکنی نمیتونم برم به مامان و بابات درمورد تو و جونگکوک چیزی بگم؟ قطعا میکشنت.
پسر، با شنیدن اسم اونها، خشکش زد.
+اون زن مادر من نیست! اون مرد هم.. دیگه حداقل از الان به بعد.. پدر من نیست!
تهیونگ سعی کرد خودش رو بیتفاوت نشون بده، دستش رو از دست زن کشوند بیرون و فقط سعی کرد که از اون محوطه خارج شه.. و به صدایی که از پشتِ سرش داد میزد "خوب بهش فکر کن، وگرنه پشیمونت میکنم" اهمیتی نداد و دوید.
چیمیشد اگه کل اینترنت خبردار میشد که معروف ترین و یکی از پولدار ترین بازیگر های زنِ کره، با مردی ازدواج کرده که اون مرد یک پسر داره؛ حالا شاید این قابل قبول میبود، ولی اگه لو میرفت که اون پسر، با جئون...
پسرک، وارد اون سوپرمارکت شبانه روزی شد، تصمیم گرفت حالا که تا اونجا رفته ی دوکبوکی بخره و همونجا گرمش کنه و بخوره.
پونزده دقیقه هنوز نشده بود که صدای کفش پاشنه بلندی که از پشتش میومد، حواس اون رو از غذاش و فیلمی که تو گوشیش درحال پِلی شدن بود، پرت کرد. سرش رو چرخوند تا ببینه دیگه کی بجز خودش اون موقع ی صبح پا میشه میاد سوپر مارکت؟ ولی اون فرد کسی که انتظارش رو داشت نبود...
+ازم چی میخوای؟ خودش ولم کرد حالا شما اومدید دنبالم؟ وای.. لطفا ولم کنید و بزارید ی زندگیِ ساده داشته باشم، میشه؟!
زن، نوشیدنی ای که برای خودش خریده بود رو با در بازکن باز کرد. نگاهی ریز به سرتا پای پسرک انداخت. پسر دست به سینه شد و با اخمی دوباره اعتراض کرد.
+چیه؟ عاا نکنه الان کَرَم شدید؟ وای یادم نبود، حتما اینم تقصیر منه! ها؟
زن، قبل حرف زدن با زبونش لب هاش رو تر کرد: واقعا فکر کردی میزارم با احساسات دختر من بازی کنی؟ فکر نکن حالا پسر خیلی همه چیز تمومی هستی که تا اینجا اومدم دنبالت، نه. فقط برای خوشحالی دخترم اینجام. اینکار، قراره دختر من رو، یعنی دختر من! لی سوجین رو، افسرده کنه! من واقعا نمیخوام دخترم بشینه تو اتاقش و واسه ی پسری که هیچی نداره تا خودِ صبح گریه کنه، پس خودت با زبون خوش باهام بیا... وگرنه مجبور میشم ک...
پسر ابرویی بالا انداخت و حرف زن رو قبل تموم شدنش، قطع کرد.
+ها؟ این چرت و پرت هایی که میگید اصلا معنی نداره! ما حتی باهم نبودیم، ما فقط به عنوان دوست قرار میزاشتیم. بعدش هم اگه انقدر تاکید دارید که من "هیچی ندارم" چرا باید اونوقت دخترتون سرِ من افسرده شه؟ اگه واقعا طرز فکرتون این بود سعی میکردید دخترتون رو راضی کنید نه من رو، الان هم با اجازه خیلی دیروقته، من میرم خونه.
پسر، با نیشخندی که انگار از جونگکوک به عادت بُرده بود، آخرین حرف هاش رو زد و پاشد تا بره، اما زن با نگه داشتن بازوش، مانعش شد.
:مراقب باش، تو نمیدونی داری با چه زن خطرناکی صحبت میکنی. فکر میکنی نمیتونم برم به مامان و بابات درمورد تو و جونگکوک چیزی بگم؟ قطعا میکشنت.
پسر، با شنیدن اسم اونها، خشکش زد.
+اون زن مادر من نیست! اون مرد هم.. دیگه حداقل از الان به بعد.. پدر من نیست!
تهیونگ سعی کرد خودش رو بیتفاوت نشون بده، دستش رو از دست زن کشوند بیرون و فقط سعی کرد که از اون محوطه خارج شه.. و به صدایی که از پشتِ سرش داد میزد "خوب بهش فکر کن، وگرنه پشیمونت میکنم" اهمیتی نداد و دوید.
چیمیشد اگه کل اینترنت خبردار میشد که معروف ترین و یکی از پولدار ترین بازیگر های زنِ کره، با مردی ازدواج کرده که اون مرد یک پسر داره؛ حالا شاید این قابل قبول میبود، ولی اگه لو میرفت که اون پسر، با جئون...
۹.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.